مقاله : یک
موضوع: قبل از خلقت
قسمت هشتم: موجودیت بدون موجودیت
بسمه تعالی
فرضیه آفرینش
تا به این قسمت از مقاله به کرات به این نکته اشاره کردهایم که فضاگونه در عین حالی که موجودیت دارد، موجود نیست. تمام عوالم شگفتانگیز خلقتی را در خود جای میدهد بدون این که موجود باشد و در عین حال اجازه بدهد که عوالم خلقتی هم موجودیت داشته باشند. یعنی یک فضاگونهای که در عین نبودن توان از بین بردن را هم دارد. نکته پیچیدهای است لیکن وجود دارد. اما به راستی چگونه میتوان موجودیتی را تصور کرد که هم موجود باشد و هم نباشد!!!
برای پاسخ به این سؤال اول باید موجود بودن را تعریف کنیم. موجود بودن یک امر نسبی است هر گاه که در داخل یک فضای خلقتی بخواهیم به آن بپردازیم موجودیت اصولاً ریشه در یک ماده یا یک عنصر خلقتی دارد. در قسمتهای قبلی این مقاله به ذهن انسان اشاره کردیم که چگونه بدون این که وجود فیزیکی داشته باشد میتواند موجودیتها را در خود خلق کند و مثال زدیم در باره خلقت یک گل سرخ. اما در عین حال اشاره کردیم که ذهن در انسان متبلور است و مخلوق قدرت خداوند است اگر چه فاقد ماده است لکن از یک عنصر خلقتی به نام روح کمک میگیرد که خود روح هم در رابطه با انسان در جسمش دمیده شده ، پس در ماده سیلان دارد. بدین ترتیب واضح است که همه چیز در خلقت و در درون فضای عوالم خلقتی به طور نسبی وجود دارد و این موجودیت وابسته به یک موجودیت دیگر است و علی آخر. مثال دیگر موجودیت زمان است که وجود دارد به دلیل وجود حرکت و الا زمان موجودیت نمیتواند داشته باشد. خود حرکت نیز موجودیت نسبی است که وجود دارد زمانی که فاصله وجود داشته باشد یعنی وجود نقطهای برای شروع حرکت و نقطهای دیگر برای پایان آن. و فاصله خود یک موجودیت نسبی است یعنی وجود ندارد مگر آن که مکان وجود داشته باشد و علی آخر.
موجودیت در جهان (یعنی در درون عوالم خلقتی) در واقع یک نوع موجودیت عارضی است که به خودی خود نمیتواند به طور مستقل وجود داشته باشد. ادراک ما نیز از این قاعده مستثنی نیست یعنی ادراک نیز دارای استقلال نیست و همواره موجودیتی نسبی دارد و به همین دلیل دارای درجات است. مثل درک کامل، درک نسبی، درک ناقص و غیره. هرچیز هم که درجهبندی شده است یعنی دارای وابستگی به چیز دیگری است والا مطلق میبود. پس درک کردن و فهمیدن یک موجودیت خاصی است که در عین موجودیت، موجودیت هم ندارد. اما نکته جالبتر آن است که تمام وابستهگیهای موجودیتها در فضاهای درون خلقتی فرد وابسته و نسبی است و اصولاً چیزی که وجود مستقل و بدون وابستهگی به موجودیت دیگری داشته باشد در داخل عوالم خلقتی یافت نمیشود. لکن به محض خروج از عوالم خلقتی و ورود به فضاگونه شرایط کاملاً ناآشنا و عجیب میشود. در فضاگونه اصولاً چیزی نیست که با وابستهگی به آن بتوان به ادراک نسبی از یک موجودیت رسید. در خارج یک عالم خلقتی اصولاً خلقتی وجود ندارد و خالق بر همه چیز احاطه مطلق داشته و نسبیتی مطرح نیست، پس موجودیت به معنی خاصی که ما بدان عادت کرده و آن را درک میکنیم (و البته هم نسبی است) به هیچوجه وجود ندارد. آنچه که ما بدان موجودیتِ بدون موجودیت میگوییم در واقع شرایطی است که اصلاً قابل درک نیست، مگر آنکه همانطور که خارج از عالم خلقتی شرایط کاملاً تغییر کرده و وابستگی موجودیتها نیز پایان یافت، تعریف موجودیت هم تغییر کند.
همانطور که بحث شد با وجود موجودیتهای متعدد در داخل یک عالم خلقتی موجودیتها نسبی شده یعنی موجودیتشان در تناسب با یکدیگر مشخص شده و وابسته به یکدیگر میشود ولی در خارج از این فضا و در فضاگونه هیچگونه موجودیتی اساساً وجود ندارد. پس بنابراین هیچ نسبیتی هم نمیتوان یافت. چون هیچ چیز وجود ندارد موجود بودن هم یعنی همان هیچ چیز بودن و در نتیجه «نبودن» هم که در داخل فضای خلقتی وجود ندارد و در خارج آن موجود است برای آنکه به یک موجودیت مستقل تبدیل شود بایستی در مجاورت «بودن» وجود نداشته باشد بلکه در آن ادغام شود، زیرا در غیر این صورت ما در خارج جهان خلقتی(فضاگونه) هم تعدد موجودیت پیدا میکنیم و مجدداً بحث موجودیتهای نسبی و وابسته تکرار میشود پس دیگر نمیتوان چیزی نداشت. بنابراین اگر قرار است فضاگونه تنها یک چیز باشد و موجودیتش هم در تناسب با چیز دیگری نباشد و مستقل باشد باید بودن و نبودنش یکی شود.
به عبارت سادهتر همانطور که در قسمت هفتم اشاره شد به دلیل بینیازی خداوند از هرچیز و خالق بودن مطلق او هیچ چیز برای خلقت عوالم خلقتی مورد نیاز حق تعالی نیست حتی فضایی که عالم خلقتی قرار است در آن خلق شود، پس بنابراین فضاگونه نبایستی دارای موجودیت باشد. در عین حال برای اینکه خود هر مخلوقی در آن (در اینجا یک عالم خلقتی با کلید موجودیتهای درون آن) یک موجود است و بایستی به وجود بیاید (زیرا خالق به او فرموده موجود باش) پس بایستی موجودیتش متبلور شود و بنابراین نیاز به زمینهای برای پیدایش دارد که همان فضاگونه است جایی که نیست چون نیازی از جانب خالق به بودن او نیست چرا که او بینیاز است و هست چرا که عوالم عظیم خلقتی که همه چیز آن وابسته به خداوند متعال است باید به فرمان خالقشان خلق شوند و نیاز دارند به فضاگونه برای پیدایش زیرا مخلوقند و نیازمند. برای مثال به یک خانه فکر کنید که شما میخواهید بسازید. وقتی آن را طراحی میکنید و شکل و جزئیاتش را عملاً در ذهن خود خلق میکنید به عنوان خالق آن خانه نیازی به مکانی برای تبلور آن نیست ولی اگر قرار است خانه موجود شود پس خانه نیاز به مکان و امکانات برای تبدیل به یک موجودیت دارد. پس ذهن خلقکننده شما نیازی به جا و مکان ندارد ولی خانه مخلوق شما حتماً برای پیدایش نیاز به مکان دارد و فضاگونه حکم زمینی را دارد که خانه بر روی آن ساخته میشود. نکته جالبتر آنکه ذهن شما و خانه ذهنی شما نیازی به جا و مکان نداشت و هر دو از یک جنس بودند یعنی هم بودند (به طور ذهنی) و هم نبودند (چون مکانی را اشغال نکرده بودند) ولی وقتی قرار شد خانه باشد جای آن (زمین آن) و خود خانه حالا موجود شدند و از حالت ذهنی خارج شدند. یعنی فضای خلقتی و فضاگونه که ظرف آن است موجودیت ندارد و نیاز به مکان ندارد، ولی عالم خلقتی و اجزاء درون آن در درون آن حباب هر دو موجودند و موجودیت دارند. پس جهان خلقتی به مانند فضاگونه هم موجود میشود و هم معدوم یعنی هم هستند و هم نیستند.
اما با همه این تفاسیر تصور و تجسم یک چیز که در عین بودن نباشد بسیار سخت و دشوار است و اساساً از دید ما غیرممکن. به خودمان فکر کنیم. با محاسبه ریاضیاتی انسان بیش از ۵/۱۴ میلیارد سال قبل که جهان خلقت خلق شد و در همین فضاگونه عجیب و غریب همزمان ناپدید هم شد ما و همه موجودات در آن نیز نیست شدیم. اما امروزه بعد از این همه زمان که گذشته ما هنوز هم به نظر خودمان هستیم و تلاش میکنیم نحوه پیدایش و خلقت خودمان را هم بفهمیم. یعنی اینکه موجودیتی هستیم که هم موجود است و هم موجود نیست. آیا واقعاً میشود این معمای پیچیده خلقت را حل کرد و فهمید؟!!