مقاله ۱
موضوع: قبل از خلقت
قسمت پنجم : عدم فهم واحد
بسمه تعالی
فرضیه آفرینش
در قسمت چهارم (نیروی ایجاد خلقت) و در انتهای آن ما نهایتاً به ضعف خود در فهم و درک چگونگی عمل کرد نیروی ایجاد خلقت و اساساً هر چیز که در رابطه با خالق است اذن داشتیم. لکن ذهن کنجکاو میخواهد بداند که واقعاً چرا؟!!
چرا انسان قادر به درک صحیح از خالق هستی و تواناییهای بی بدیل او نیست؟ دلیل اصلی این عدم ادراک و فهم صحیح جدای از محدود بودن علوم بشری و ناچیز بودن دانستههای انسان در قیاس با ناشناختهها مکانیزم ادراک و فهم ذهنی و فکری خود انسان است. انسان اساساً از طریق قیاس دوتایی به ادراک میرسد و میآموزد. مثلاً اگر ۱۰ هندوانه در جلوی شما قرار داشته باشد و شما قصد پیدا کردن بزرگترین آنها را داشته باشید عملاً شروع به قیاس دو تا از آنها کرده و بزرگتر این دو را با سوم و بزرگترین آن دو را با چهارم و علی آخر قیاس میکنید تا بزرگترین به دست آید. مغز انسان و فکر بشر قابلیت قیاس بیش از دو چیز را در آنِ واحد ندارد و در بحث تجربه و تحلیل نیز این محدودیت وجود دارد. مثلاً برای تعریف روز، انسان حتماً نیاز به شب دارد یا برای درک گرم به سرد، روشن به تاریک، قوی به ضعیف و غیره. پس در واقع سیستم ادراک انسان درست به مانند ساخته دست خودش (رایانه) یک سیستم دوتایی یا بایونری است و همیشه یکی را بر اساس دیگر میفهمد. اگر ادراک قویتری داشت مثلآ ۳ تایی یا بیشتر، رایانههای قویتری هم طراحی میکرد. مثلاً در مورد خالق ادراک ما بر اساس ادراک از مخلوق است، یعنی با قیاس مشخصات مخلوق (که برایش عینیت دارد) به ادراک خالق، تنها در همان روابط دست مییابد. مثلاً وقتی میفهمد که نیازمند است درک میکند که خالق بی نیاز است. وقتی میبیند ضعیف است قدرت خالق را میفهمد و علیآخر اما نکته جالب آن است که انسان از درک واحد یعنی چیزی که تک است و مشابه (یا قابل قیاس) ندارد عاجز است. به انسان بگویید بزرگ را بدون کمک کوچک تعریف کن و او به هیچ وجه قادر به ارایه آن نیست چرا که دادهها برای فهم موضوع و اخذ نتیجه ناقص است. این همان ضعفی است که انسان را به عجز در مقابل درک مشخصات خالق میکشاند. ما هیچگاه قادر به درک چگونگی ایجاد هستی از عدم و بر عکس آن عدم از هستی نیستیم و نخواهیم بود، چرا که هیچ وجه قیاسی در این رابطه نداریم. هر چه میسازیم با به کارگیری ماده و انرژی است و هر چه نابود میکنیم، در واقع تنها آن را به چیز دیگری تبدیل کردهایم و این با عدم موجودیت کاملاً متفاوت است. این که چگونه به چیزی که نیست بتوان گفت : باش، و او (یا آن) هم باشد، از دید ما فقط یک معجزه است و معجزه یعنی چیزی که ورای ادراک ماست بنابراین فقط آن را میپذیریم ولی درک نمیکنیم و فهمی حاصل نمیشود. شاید اگر حتی به نحوه اراده خالق هم فکر میکردیم واقعاً بسیار غیر قابل فهمتر از نیروهای منحصر به خودِ خلقت باشد. برای درک پیچیدگی این اراده در خالق فرض میکنیم که او اراده بر خلقت آدم میکند. حال اگر ما بخواهیم این اراده را درک کنیم این سؤال برای ما پیش میآید که الگوی آدم از کجا شکل گرفت و چگونه و با چه اهدافی طراحی شد؟!!!
این تلاش برای درک اراده خالق نیست بلکه تلاش بر فهم اراده مخلوق است چرا که خالق با تنها اراده خالص میسازد و نیازی به الگو و نقشه و طرح ندارد، چرا که اینها خصوصیات مخلوق است نه خالق. حال چگونه میشود ماهیت اراده خداوند را درک کرد و اصولاً اگر برای حکمت خلقت او به دنبال هدف بگردیم چگونه به ادراک از هدف خلقت میرسیم؟!!! این موضوعات به موجودیتی برمیگرددکه منحصر به فرد است و واحد است و بنابراین هیچ گونه معادل قیاسی برای آن نیست پس ورود به ادراک آن عملاً غیر ممکن است. چرا که ما خود موجودیتی نداریم و ادراک واحد نمیکنیم. این عدم توانایی به ادراک را برخی جبر مینامند ولی در واقع محدودیت ظرفیت ادراکی انسان است، درست مانند آن که بخواهیم یک اقیانوس را در یک لیوان جای دهیم. این که قادر به انجام آن نیستیم به خاطر ظرفیت بسیار ناچیز لیوان در مقایسه با بی کران اقیانوس است، والا فرمانی به شما نمیگوید اقیانوس را در لیوان جای ندهید، بلکه خود لیوان نمیتواند اقیانوس را پذیرا باشد.